هر چی که بشه

فردا اول اذره امیدوارم بارون بیاد... چی فکر میکردم چی شد؟ همیشه اونطور که ادم فکر میکنه نمیشه چون یه اراده ای هست بالای همه اراده ها .. ولی به هر حال یه نفر بود که بدونه ممکنه نشه و مثل من مطمئن نباشه ! دلم برای اون یه نفر تنگ شده ... سردرگم و نگرانم بدجور نگرانم ولی اوضاع خوبه میشه گفت تقریبا به روال عادی برگشته ! پ.ن: بابا لنگ دراز من دوستت دارم و هرگز فراموشت نمی کنم حتی سایه ات را که دستم به ان نمی رسد...! پ.ن:میدونین پاییز چه شکلیه؟ چشمای براق و لبخند لرزان پاییز رو فراموش نمی کنم برا هر کس پاییز یه شکلیه برا منم این شکلی :) + نوشته شده در  یکشنبه سی ام آبان ۱۳۹۵ساعت 0:39  توسط یه دوست  هر چی که بشه...

دیروز قلبم داشت می ترکید از دلتنگی حتی کارم به گریه کشید ممکنه سخته باشه ولی قشنگه ! :) همه ی آدم ها برا خودشون یه روش های خاصی دارن برای آروم شدن ! برای من هیچی به اندازه ی پناه بردن به دنیای بچه ها ارومم نمی کنه چون بچه ها تو رو می برن به دنیای خودشون که مشکلاتشون کوچیک هست و تو رو هم با این مشکلات کوچیک درگیر می کنن که مشکلات بزرگت یادت بره! شاید  برای همین داشتن دنیای بچه ها هست که میخوام متخصص اطفال بشم و الانم خداروشکر که یه خواهر کوچیک دارم   شاید به خاطر همینه که منم شدم یه بچه یا یه جوجه دکتر! وای که این لفظ چه دلنشین بود!  البته غرق شدن تو خیالات خودم و نقاشی کردن و نوشتن هم از روش ه هر چی که بشه...

هر چی که بشه...

 اهنگ های قدیمی حال و هوای قشنگ تری دارن من همیشه اهنگ های قدیمی تر رو بیشتر دوست دارم معمولا هم اهنگ های نیستن که همه گوش بدن بخصوص هم سن و سال های من به همین خاطر اینکه با همچین اهنگ هایی آشنا بشم کمتر پیش میاد فرصتش ولی هر وقت شنیدم در نود درصد موارد خیلی خوشم اومده تقدیم به همه ی اونایی که مثل من اهنگ قدیمی دوست دارن  تقدیم به همه ی اونایی که زمستونی رو به جدایی گذروندن یا دارن میگذرونن ولی تحمل میکنن... اهنگ زمستون از افشین مقدم زمستون تن عریون باغچه چون بیابوندرختا با پاهای برهنه زیر باروننمیدونی تو که عاشق نبودیچه سخته مرگ گل برای گلدونگل و گلدون چه شبها نشستن بی بهانهواسه هم قصه گفتن هر چی که بشه...

یادم نمی ره اون لحظه ای که تبلیغات اش رو از تلوزیون دیدم برآم خیلی خیلی غیر منتظره بود یه شوک حسابی ولی میدونستم که خودشه شک نداشتم همونی بود که می گفت کارگردان ابراهیم حاتمی کیا و حمید فرخ نژاد در نقش یه مامور اطلاعات ... خیلی دوستش داشت منم دوستش دارم به رنگ ارغوان اسمش همین بود باید می دیدمش  ساعت نه شب قرار بود بده دوست داشتم بعد دیدنش فریاد بزنم بگم دیدمش دوست داشتم  تنهایی بشینم نگاش کنم و یه دل سیر گریه کنم  باور کردنی نبود برام بهم ریخته بودم رفتم اتاقم جزوه هام رو ریختم جلوم نمی تونستم بشینم بلند شدم و راه رفتم و راه رفتم کل اتاق رو چندین بار در حالی که فکر میکردم حرف میزدم با خودم و هر چی که بشه...

هر چی که بشه...